رئیسی که تمام عمرش را در پستهای گوناگون دستگاه قضایی گذرانده، فرصتی برای درس خواندن نداشت ولی به محض آمدن به مشهد کرسی درس خارج راه انداخت. مرحوم طبسی هیچوقت از تدریس کفایه فراتر نرفت و به تدریس خارج نپرداخت و در همین حوزه، آیتالله رضازاده پس از سیزده دوره کفایهگویی با احتیاط به آنچه خودش «مقدّمهای بر درس خارج» میخواند، رسید. تدریس خارج رئیسی از همان موقع ادّعای اجتهاد کامل و نامزدی برای رهبری بود مثل تدریس مجتبی خامنهای که بلافاصله آنرا پس از تدریس خارج سیدحسن خمینی آغاز کرد که از قافله جا نماند. میبینید که بالاترین سطح حوزه بازیچهی سیاست شده است
گذشته از بیبرنامگی عرصهی سیاست در ایران و اینکه نباید الزاماً پشت هر کنشی طرح و نقشهای بسیار عمیق دید، پرسش اوّل دربارهی رئیسی این است که چرا رئیسی را جلو انداختند؟ اوّل اینکه آرای پنجاهدرصدی روحانی رقبا را وسوسه میکند که بخت خود را بیازمایند خصوصاً اینکه شبهخرافهای در عرصهی سیاست ایران هست که میگوید دولت مستقر همیشه متّهم است. گرانی و نارضایتی را میشود همیشه به گردن آنها انداخت. استدلال رهبر نظام برای ورود کارگزاران سازندگی به عرصهی سیاست هم همین بود که مردم اینها را مقصّر میدانند و رأی نمیدهند.
دوّم نبود چهرهی تأثیرگذار در بین اصولگرایان. قالیباف میتوانست باشد ولی گذشته از جنجالهای اخیر، او نامزد شکستخوردهی انتخابات گذشته است (این را بعد بیشتر باز میکنم). سّوم و چهارم سیادت رئیسی و استفاده از وجههی تولیت آستانقدس رضوی.
پنجم: کارنامهنداشتن وی. این آخری را بسیاری دلیل ضعف او میدانند؛ از لحاظ فنّی بله ولی نزد عامّهی مردم کسی که کارنامهای ندارد، دیکتهای ننوشته، پس غلط هم ندارد. او میتواند بگوید باید چنین و چنان کرد بیآنکه کسی در جواب به او بگوید چرا خودت در فلان مسئولیّت اجرایی آنگونه نکردی.
پرسش دیگر این است که خودش چرا پذیرفت بیاید. ابتدا باید در نظر داشت که باعث و بانی این کار پدرزن او بود. علمالهدی پنجاه عضو خبرگان را برآن داشت که به رهبری نامه بنویسند. ظاهراً برای اینکه منصوب او بود ولی در واقع برای گرفتن تأیید از رهبر. خامنهای در جواب رئیسی که «مرا از ورود در انتخابات نهی کنید» گفت: «این کار را نمیکنم» که در واقع تأیید او نیز بود. (همین را مقایسه کنید با نهی پشت بلندگو خطاب به احمدینژاد)
بدون تعارف به نظرم دلیل اصلی آمدن رئیسی بحث رهبری او باشد. رئیس جمهورهای ایران همه دودورهای بودند و دلیلی ندارد روحانی چنین نباشد. رئیسی میتوانست صبر کند و دورهی بعد با قدرت بیاید و حتّی بخت پیروزی هم داشته باشد. به نظرم در اندرونی نظام امید چندانی به اینکه رهبر تا چهارسال بعد زنده باشد نیست یا کم است.
رئیسی که تمام عمرش را در پستهای گوناگون دستگاه قضایی گذرانده، فرصتی برای درس خواندن نداشت ولی به محض آمدن به مشهد کرسی درس خارج راه انداخت. مرحوم طبسی هیچوقت از تدریس کفایه فراتر نرفت و به تدریس خارج نپرداخت و در همین حوزه، آیتالله رضازاده پس از سیزده دوره کفایهگویی با احتیاط به آنچه خودش «مقدّمهای بر درس خارج» میخواند، رسید. تدریس خارج رئیسی از همان موقع ادّعای اجتهاد کامل و نامزدی برای رهبری بود مثل تدریس مجتبی خامنهای که بلافاصله آنرا پس از تدریس خارج سیدحسن خمینی آغاز کرد که از قافله جا نماند. میبینید که بالاترین سطح حوزه بازیچهی سیاست شده است.
رئیسی در برابر دو نامزد دیگر یعنی شاهرودی و صادق لاریجانی از هرلحاظ کم دارد. تنها پست ریاستجمهوری و مشابهسازی با رهبر فعلی میتواند او را نامزد اصلی رهبری کند.
من پرداختن تفصیلی به رئیسی را به بعد وامیگذارم ولی یک نکته را با تأکید میگویم که شکست رئیسی، پروندهی رهبری او را برای همیشه میبندد. سیّدعلی خامنهای «فقط» با نقل خاطره رهبر نشد، او با اتکا به دو دوره پیروزی قاطع در انتخابات رهبر شد و خاطره هم آن را تکمیل کرد. وقتی خبرگان در بزنگاه انتخاب رهبر قرار بگیرند، هیچگاه به کسی که از جانب مردم جواب رد شنیده اعتماد نخواهند کرد.