چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۴

گفت و گو با یکی از پناهجویان کمپ مانوس

زندگی در جهنم مانوس با رویای استرالیا

ساعت نزدیک هفت صبح است، مصاحبه را به صورت چت آغاز می‌کنیم. هم اتاقی‌هایش خواب هستند. جزیره، آنتن دهی خوبی ندارد و تلاش‌مان برای شنیدن صدای یک‌دیگر بی نتیجه است.
در طول مصاحبه بارها عذرخواهی می‌کند و می‌گوید چند دقیقه می‌روم و بر می گردم. بعد از چند دقیقه می‌نویسد: «چند آفیسر نزدیک اتاق بودند و باید گوشی موبایل را قایم می‌کردم.»
همه زندگی‌اش همین موبایل است؛ تنها وسیله ارتباطی که با دادن پول از بومی‌ها خریده و هر از چندگاهی با چرب کردن سبیل‌شان، برایش اینترنت گرفته است. با همین موبایل چند باری گفت‌وگو کرده و عکس‌هایی از وضعیت خود و ساکنان کمپ برای نهادهای حقوق بشری فرستاده است. حالا خیلی از استرالیایی‌هایی که برای حقوق پناهنده‌ها تلاش می‌کنند، او را می‌شناسند و اینترنت موبایلش را هم تامین می‌کنند.
«بهروز بوچانی»، 28 ماه است که در یکی ار کمپ‌های پناه‌جویان جزیره «مانوس» زندگی می‌کند: «32 ساله هستم ولی شرایط زندان باعث گم شدگی زمان برای من شده است. خیلی‌وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم زمانی که از ایران خارج شدم، 28 ساله بودم و دو سالی هم هست که زندانی‌ام. پس روی هم می‌شود 30 سال اما نمی‌دانم چرا الان 32 ساله‌ام.» او یکی از ایرانیانی است که به قصد پناهندگی به استرالیا، سوار قایق شده و به اقیانوس زده اما حالا از جزیره مانوس سر درآورده است. خودش می‌گوید «زندان مانوس»او برای توصیف بهتر از واژه «جهنم» استفاده می‌کند. بهروز اهل ایلام است و روزنامه‌نگار. او پیش از خروج از ایران با چند روزنامه و مجله همکاری می‌کرده و در شهر خود با چند نفر از دوستانش هفته نامه دو زبانه کُردی – فارسی «وریا» را منتشر می‌کردند.
او به خاطر فعالیت‌هایش، تحت فشار نیروهای امنیتی قرار داشته و به همین دلیل تصمیم به مهاجرت می‌گیرد. اما حتی در خواب هم نمی‌دیده که این تجربه ها را پشت سر بگذارد. بهروز از اندونزی سوار قایق می‌شود تا خودش را به خاک استرالیا برساند و اعلام پناهندگی کند. او بیست و سوم ماه جولای سال 2013 وارد جزیره «کریسمس» می‌شود اما به محض ورود، پی می برد که چهار روز پیش از آن در استرالیا قانونی تصویب شده که همه شرایط را تغییر داده است. طبق این قانون، دولت استرالیا، پناهجوها را به جزیره مانوس تبعید می‌کند و بهروز جزو اولین گروه‌هایی است که وارد جزیره می‌شود. او شاهد اتفاقات زیادی در این جزیره بوده است؛ از گرسنگی آدم‌ها تا بیماری و مرگ آن ها؛ از آمدن پناه‌جوها تا روز بازگشت شان، بازگشت اجباری.
بهروز راوی مرگ سه ایرانی هم بوده؛ «رضا براتی» که در درگیری بین پناه‌جوها و بومیان جزیره کشته شد، «حمید خزاعی» که از کمبود امکانات درمانی جانش را از دست داد و «فاضل چگینی» که دو روز پیش، جسدش در جنگل‌های اطراف بازداشتگاه کریسمس پیدا شده است. بهروز در تمام طول گفت‌وگو بیش تر از این‌که از وضعیت خودش بگوید، از وضعیت کلی کمپ و پناه‌جویانی گفت که در آن‌جا با حداقل امکانات روزگار می‌گذرانند.
می‌توانید کمپ مانوس را به طور کلی توصیف کنید؟
  • مانوس از چهار بازداشتگاه تشکیل شده که هر کدام از بازداشتگاه‌ها از نظر شکل ساخت و معماری اتاق‌ها و تعداد آدم‌هایی که در آن‌ها ساکن هستند، متفاوت است. کمپ «دلتا» که الان خودم درآن زندگی می‌کنم، قفس بسیار تنگی است که از زمین فوتبال هم کوچک تر است و به شدت شلوغ است. نزدیک به 250 نفر که بیش تر از کشورهای بنگلادش و پاکستان هستند، در این کمپ زندگی می‌کنند. اتاق‌ها بسیار کوچک و بدون پنجره هستند و اگر شما در را ببندید، متوجه گذر روز و شب نخواهید شد. هر اتاق چهار تخت دارد که روی هم چیده شده‌اند. کمپ «اسکار» مجموعه چند چادر بزرگ است که افراد به شکل دسته‌جمعی در آن زندگی می‌کنند. معمولا بیش ترین درگیری‌ها در این کمپ اتفاق می‌افتد.  کمپ «مایک» مشابه کمپ دلتا است و افراد در اتاق‌های کوچک و محیطی بسته زندگی می‌کنند. کمپ «فوکس» هم بزرگ ترین کمپ مانوس است که زمین‌ آن خاکی است و می‌توانید چند درخت نارگیل در وسط آن ببنید. در فوکس هم مردم در اتاق زندگی می‌کنند. نکته جالب این است که این کمپ بزرگ ترین و کم جمعی ترین کمپ مانوس است و تنها  120 نفر آن‌جا زندگی می‌کنند. اتاق‌های آن کولر ندارند و پناهنده‌ها در زیر پنکه‌های بزرگ و پر سر و صدا زندگی می‌کنند.
چند نفری که با هم در یک اتاق هستند، چه طور انتخاب می‌شوند؟ انتخاب ها به صورت شانسی است یا اصولی دارد؟
  • در کمپ دلتا تعداد ایرانی‌ها به شدت کم است و من با سه نفر از کُردهای ایرانی در یک اتاق هستم. معمولا اتاق‌ها بر اساس ملیت و قومیت افراد تقسیم شده اند و افراد بیش تر با هم‌وطنان خودشان زندگی می‌کنند. این امر باعث شکل‌گیری یک نوع دسته‌بندی بین پناه‌جوها شده و گاهی اوقات درگیری‌های گروهی به وجود می‌آید که البته معمولا کار به جاهای باریک نمی‌کشد. یک زندانی به مروز زمان می‌فهمد برادر او کسی است که هم‌دردش است و همین عامل یک نوع اتحاد ایجاد شده است. در واقع، زندانیان فهمیده‌اند که دشمن مشترک آن‌ها سیستمی است که آن‌ها را اسیر کرده، نه پناهنده‌ای که با او رنج می‌کشد.
وضعیت غذا چه گونه است؟ از نظر بهداشتی و نظافتی وضع چه طور است؟
  • در شش ماه اول یک تکه نان کپک زده و کره‌های تاریخ گذشته به ما می‌دادند. چندین بار داخل غذا عمدا دندان انسان ریختند. آن‌روزها برای هفته‌ها، هیچ میوه‌ای نمی‌توانستیم بخوریم و شیرینی‌جات، یک رویا بود. شب‌ها هیچ‌چیز برای خوردن پیدا نمی‌شد. در این مدت گرسنگی را به معنای واقعی کلمه تجربه کردیم. ضمن این‌که آن‌ها عمدا ما را برای ساعت‌های طولانی در صف زیر آفتاب داغ استوایی نگه می‌داشتند. این‌جا هر فردی در طول روز مجبور است چند ساعت از وقتش را در صف بگذراند، حتی برای استفاده از دست‌شویی. هر چند الان چون خلوت تر شده، وضعیت صف‌ها بهتر شده اما ماه‌های اول حالت جنون به آدم دست می‌داد. سخت است که آدم مدت 28 ماه برای هر کار ساده‌ای در صف بایستد. از نظر نظافت هم دست‌شویی‌ها را کارگرهای محلی تمیز می‌کنند اما نظافت اتاق‌ها به عهده خودمان است.
پناه‌جوها‌ی جزیره پولی هم از دولت استرالیا دریافت می‌کنند؟
  • نه هیچ پولی دریافت نمی‌کنند اما هر هفته، هر فرد 25امتیاز دارد که می‌تواند با آن سیگار یا وسایل معمولی و خوردنی بخرد.
طبق اخباری که منتشر شد، حمید خزاعی به دلیل عدم درمان جانش را از دست داد. الان وضعیت درمان پناه‌جوها چه‌طور است؟
  • سیاست اصلی دولت استرالیا در تمام این مدت، بازگرداندن پناهنده‌ها به کشورشان به هر قیمتی بوده است. یکی  از راه‌ها، عدم درمان بیماران و تحت فشار قرار دادن آن‌ها با استفاده از اهرم بیماری بوده است. برای مدت نزدیک به دوسال به جرات می توانم بگویم حتی یک نفر هم  تحت درمان اصولی قرار نگرفت. هر چند در ماه‌های اخیر وضعیت بهتر شده است. شش ماه است که دندان‌پزشکی در بازداشتگاه ایجاد کرده اند اما هیچ پزشک متخصصی در این‌جا وجود ندارد. تا همین سه چهار ماه پیش در کل گینه دستگاه ام آر آی وجود نداشت. در غروب‌های دلتنگ جزیره، هر روز صف‌های طولانی برای گرفتن قرص‌‌هایی که با اسم «قرص ابی» شناخته می‌شوند، شکل می‌گیرد. بیش از 200 نفر به شکل مداوم از این قرص‌ها مصرف می‌کنند و صحنه‌ای که هر روز در جلوی درمانگاه شکل می‌گیرد، آدم را وحشت‌زده می‌کند. بی گمان اگر یک ناظر خارجی از بیرون این صحنه را ببیند، باور نمی‌کند که این مردان جوان هر روز قرص اعصاب مصرف می‌کنند.
روان شناس یا مشاور برای گفت‌وگو با پناهجوها وجود دارد؟
  • بله اما رفتار روان‌شناس‌هایی که در این‌جا کار می‌کنند، همیشه رنگ و بویی از شکنجه دارد. در گوشه پرتی از بازداشتگاه مانوس یک بازداشتگاه انفرادی به نام «چوکا» وجود داشت که افراد خاطی را آن‌جا زندانی می‌کردند. این انفرادی الان جای خودش را به یک انفرادی دیگر به نام «گرین زون» داده است. روان‌شناس‌ها بیش ترین حضور را در آن‌جا دارند و افرادی که آن جا برای روزها زندانی می‌شوند، مورد پرسش و پاسخ‌های دقیق و عذاب آوری شبیه بازجویی قرار می‌گیرند؛ پرسش‌هایی مربوط به حالت روحی فرد، خواب‌ها و رویاهایی که دارند. این پرسش‌ها افراد را به شدت کلافه می‌کند و خیلی از پناهنده‌هایی که با روان‌شناسان ارتباط دارند، می‌گویند وقتی با روان‌شناس‌ها حرف می‌زنند، حس شکنجه شدن دارند. تجربه شخصی خود من هم همین است و واقعا از آن‌ها می‌ترسم.
می‌شود به طور مصداقی توضیح دهید که مثلا چه سوالاتی می‌پرسند که پناهجوها را این‌قدر اذیت می‌کند؟
  • مثلا می‌گویند آیا فکر می کنید می‌توانید تمام عمر در جزیره زندگی کنید؟ چون سیاستی که دولت های گینه و استرالیا در حال پیاده‌کردن آن هستند، اسکان مادام العمر پناهنده‌ها در جزیره است و می‌گویند شما هرگز به استرالیا نخواهید رفت.
از بازداشتگاه انفرادی صحبت کردید؛ چه کسانی را به انفرادی می‌فرستند؟
  • اگر کسی با ماموران دعوا کند و زد و خورد داشته باشد، او را به انفرادی می‌برند و بعد از چند روز به کمپ اصلی برمی‌گردانند. کسانی که خودزنی می‌کنند، آن‌جا نگه داری می‌شوند تا به وضعیت عادی برگردند. خودزنی در این‌جا یک امر عادی است که بارها و بارها دیده‌ام. خیلی‌ها با تیغ بدن خودشان را بریده‌اند. اتفاقا یکی از آن‌ها، یک جوان ایرانی بود که به بیمارستان استرالیا منتقل شد.
 وضعیت کسانی که تصمیم به برگشتن می‌گیرند، چه گونه است؟
  • قبلا بازگشت راحت بود و هرکس می خواست برگردد، کافی بود یک فرم پرکند و خانواده‌اش یک کد در دفتر وزارت امور خارجه برای او می‌گرفتند و در مدت کم تر از یک ماه می‌توانست برگردد. خیلی‌ها برگشتند. اول نزدیک به یک هزار و 400 پناه‌جو پایشان به این جزیره باز شد اما تا الان 500 نفر برگشته‌اند. اوایل 50 درصد پناه‌جوها ایرانی بودند اما الان فقط 300 نفر ایرانی این جا است. حدود دو ماه هم هست که دولت ایران بحث اسکایپ را پیش آورده و می‌گوید پناهجوهایی که می‌خواهند برگردند، باید از طریق اسکایپ با وزارت امورخارجه صحبت کنند. امادولت استرالیا این موضوع را قبول ندارد و از وقتی ایران این قانون را گذاشته، کسی برنگشته است.
آیا به فرار هم فکر کرده‌اید؟
  • این‌جا با دولایه فنس‌های فولادی به ارتفاع سه و نیم متر با سیستم امنیتی شدیدی احاطه شده است. عملا راهی برای فرار وجود ندارد. خودم چندین ماه به این موضوع فکر کردم و اگر راهی بود، حتی لحظه‌ای درنگ نمی‌کردم. نکته دیگر این‌که حتی اگر از کمپ خارج شویم، کجا می‌توانیم برویم؟ تا صدها کیلومتر اطراف جزیره آب است و نزدیک ترین خشکی به این‌جا، جدای از خود گینه، استرالیا است؛ یعنی همان کشوری که ما را به این‌جا تبعید کرده است. فکر فرار نه تنها در ذهن من بلکه در ذهن خیلی‌های دیگر هم بوده است؛ موضوعی که خودم به شخصه حتی در ذهنم هم نتوانسته‌ام حلش کنم؛ در ذهنم هم نمی‌توانم فرار کنم.
بیش ترین چیزی که در این مدت آزارتان داده، چه بوده است؟
  • بیش ترین چیزی که روانم را نشانه گرفته، این است که در این مدت هیچ‌گاه نتوانسته‌ام تنها باشم. تصور کنید یک آدم در جایی زندگی کند که در تمام لحظات، یک یا چند نفر را کنار خودش ببیند. فکر می‌کنم فقط یک زندانی عمیقا این مساله را درک می‌کند؛ مساله‌ای با ظاهری واقعا ساده اما ویران گر. تنهایی بزرگ ترین اتفاقی است که دوست دارم یک بار دیگر تجربه‌اش کنم.
مصاحبه‌ها و اطلاعاتی که به گروه‌های حقوق بشری می‌دهید، برایتان در جزیره دردسرساز نیست؟
  • از وقتی که با اسم خودم کار می‌کنم، زمان زیادی نمی‌گذرد؛ شاید کم تر از دو ماه. هنوز دچار مشکل خاصی نشده‌ام و چون یک کمپین حمایت از من شکل گرفته، احساس امنیت بیش تری می‌کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر