شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۴
مزمور ۱۳
خداوندا، تا به کی مرا فراموش میکنی؟ آیا برای همیشه؟ تا به کی رویت را از من برمیگردانی؟ تا به کی باید بار مشکلات را بکشم و شب و روز دلم پُر از غم باشد؟ تا به کی دشمن من، بر من برتری داشته باشد؟ ای خداوند، خدای من! بر من توجّه کن و به دعایم پاسخ بده! به من نیرو ببخش و از مرگ نجاتم ده. مبادا دشمنانم بگویند: «ما بر او پیروز شدیم.» نگذار که دشمنانم از شکست من شاد شوند. امّا من به رحمت تو توکّل دارم و دل من شاد است، زیرا تو مرا نجات خواهی داد. در وصف تو ای خداوند سرود خواهم خواند، چون تو بر من احسان کردهای.
حقیقت چیست؟
- حقیقت را خواهید شناخت، و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد. عیسی مسیح
- آیا خدایی هست؟
هیچ کس تا به حال خدا را ندیده است. کسانی که ادعای شناخت خدا را دارند در بهترین حالت شاید شناخت بسیار مختصری از او داشته باشند. عدهای هم بر برداشتهای شخصی خود تکیه می کنند تا خدایی را که با توقعات و منطق آنان سازگاری دارد را مجسم کنند. عد های دیگر هیچ دیدگاه یا نظری در این مورد ندارند و بسیاری موجودیت خدا را می پذیرند ولی معتقد هستند که خدا آنقدر از آنها دور تر رفته است که در مسائل و مشکلات آنها درگیر نمی شود. و هنوز بسیاری معتقدند که خدایی وجود ندارد!
آیا اگر خدایی وجود می داشت؛ خود را بر ما مکشوف می ساخت؟
خدا- خالق همه کاتنات- رد پای خود را در همه جای طبیعت بر جای گذاشته است و اعمال دست وی بر آنها آشکار است و ظاهرا او هنوز خود را از دیده کنجکاوترین مخلوق خود یعنی انسان؛ پنهان نگاه داشته است. او در قلب انسان جایی خالی قرار داده و شکل این جای خالی همشکل خداست. بنابرین خدا و فقط خدا به تنهایی می تواند این جای خالی را که همشکل خداست؛ در درون انسان پر کند. و این همان چیزی است که یک اشتیاق و تشنگی منحصر به فردی را در انسان برای شناخت شخصیت خدا به وجود آورده است و انسان فقط به دانستن مطالبی در مورد خدا اکتفا نمی کند!
خدا حتی بیشتر از همه کسانی به دنبال شناخت او هستند؛ میل و اشتیاق به بر قراری رابطه شخصی با انسان را دارد. گذشته از همه اینها؛ خدا انسان را با هدف برقراری یک رابطه دوستی و مشارکت با خود آفرید. کتاب مقدس بیان می کند که خدا هر روز با آدم در باغ عدن قدم میزد و یک مشارکت شخصی با او داشت.
اما حال مشکل کار کجاست؟
آیا خدا نظر خود در مورد دوستی با انسان را تغییر داد؟ آیا او خیلی عظیم و با شکوه تر از آن هست که خود را درگیر زندگیهای ما کند؟ آیا مسافتی عظیم و فاصله عمیق در میان او و ما قرار دارد که اجازه نمی دهد خدا فریاد قلبها و درون ما را بشنود؟ آیا دست خدا در التیام بخشیدن به ما کوتاه است؟ آیا او به اندازه کافی بخشنده نیست تا زندگی ما را از صلح و آرامش پر بسازد؟ آیا او قادر نیست اشعهای از امید را بر قلبهای ما بتاباند؟ مسلما او قادر است همه اینها را انجام دهد. بنابراین ما چرا غمهای زندگی را متحمل می شویم؟ اگر ما تنوانیم بارها و مشکلات خود را به حضور خدا ببریم؛ در مواقع نیاز به چه کسی باید رجوع کنیم؟
حقیقت در باره خدا
حقیقت این است که ما می توانیم و باید که بارها و مشکلات خود را به حضور خدا ببریم؛ خدا مشتاق است تا در تمام جنبههای زندگی ما را کمک کند. او پدر مهربانی است که حاضر نیست از زیر بار نیازهای فرزندان خود شانه خالی کند.
بله؛ این امکان وجود دارد که ما مختصری در مورد خدا بدانیم ولی به سختی در مورد صفات او آگاهیم. آیا خدا پاسخی به دعا می دهد؟ یا اصلا هنوز بهتر است بپرسیم که خدا کیست؟ چرا من اینجا هستم؟ هدف واقعی از زندگی من چیست؟ آیا سوالات بسیاری مطرح است ولی به حد کافی پاسخی یافت نمی شود؟
حقیقت چیست؟
آیا فقط یک خدا وجود دارد؛ اگر چنین هست؛ چرا مذاهب گوناگونی وجود دارد که همدیگر را رد می کنند؟ این امکان دارد که راههای بسیاری وجود داشته باشند که به یک مقصد ختم می شوند. اما آیا آنها مطمئن هستند؛ اگر این راهها به جای دیگری برسند چه؟ شما میتوانید قضاوت کنید. حقیقت چیست؟ عیسی در بازار ایستاد و فریاد زد: " من حقیقت هستم " ، اما هنوز وقتی که در دادگاه برای مصلوب شدن محاکمه می شد و هیچ جرمی جز شفای مردمان و متوجه ساختن ایشان نسبت به خدا نداشت؛ ساکت ایستاد.
مطمئنا او پاسخ آنها را داشت تا بتواند به خوبی آنرا موعظه و ایشان را پند نماید؛ اما واقعیت این است که او این چیزها را فقط برای قلب هایی که تشته حقیقت هستند آشکار می نماید.
کتاب مقدس می گوید:" مبارک باد گرسنگان و تشنگان عدالت چرا که آنان سیراب خواهند شد."
آیا شما واقعا گرسنه شناخت حقیقت زندگی هستید؟ آیا به حدی تشنه هستید که با قلبی باز جستجو کنید؟ انجیل (به معنی خبر خوش است) وعده می دهد: آنانی که جستجو کنند خواهند یافت؛ آنانی که بکوبند درها بر آنان باز خواهد شد؛ و برای آنانی که بخواهند داده خواهد شد.
او تمام کسانی را که در جستوجوی او کوشا هستند مورد عنایت قرار میدهد؛ و وعده او این است که مرا جستجو خواهید کرد و خواهید یافت؛ اگر با تمام قلب خود جویای من شوید.
چگونه فردی می تواند از خدا درخواست کند تا حقیقت را بر وی مکشوف سازد؟
چگونه شخصی می تواند از خدا بخواهد که حقیقت بر او آشکار شود؟ آیا باید زانو بزند؟ تعظیم کند؟ گریه نماید و یا چیزهای دیگر؟
پاسخ این است که شما از هر راهی که بخواهید می توانید او را جستجو کنید؛ چرا که یافتن او بسیار آسان است. کتاب مقدس عنوان می کند:" انسان به ظاهر می نگرد ولی خداوند قلبها را می بیند " . حالت ایستادن فیزیکی شما مهم نیست؛ مهم موقعیت قلب و درون شماست. بنابراین با بهترین شیوه ایی که می دانید بخواهید؛ البته به شرطی که با قلبی صادق و بیریا درخواست کنید!
بخشش گناهان
خدا محبت خود را به ما اینگونه ثابت کرد که وقتی ما هنوز گناهکار بودیم، مسیح در راه ما مرد.
خداوند با محبتی ازلی جهانیان را بقدری دوست می دارد که به آن بوده و هست که هدیه ای بس عظیم به ما ببخشد "حیات جاودان" و بر همین مبنا بود که یگانه پسر روحانی خود عیسی مسیح را به ما بخشید تا هر که به و ایمان آورد رستگار گردیده حیات ابدی را به عوض هلاکت ابدی به میراث برد.
کلام خدا می فرماید "مزد گناه مرگ است (همان آتش جهنم که در واقع دوری از خداوند می باشد)". با این حال که خداوند آدمیان را دوست می دارد؛ گناه موجب جدایی انسان از او می گردد چرا که او قدوس است و عدالت او نمی تواند گناه را نادیده گرفته و گناهکار را مجازات ننماید. با وجود تمام این توصیفات او چون پدری مهربان راه چاره ای برای داوری گناه پیدا کرده است. کتاب مقدس اینگونه می گوید "خدا محبت خود را به ما اینگونه ثابت کرد که وقتی ما هنوز گناهکار بودیم، مسیح در راه ما مرد."
در حالی که رستگاری و نجات به رایگان در اختیار هر آنکس که طالب آن باشد قرار گرفت، مسیح قیمت تمام آنرا پرداخته بهایی عظیم برای آمرزش گناهان ما متقبل شد. برای در یافت این نجات عظیم و پر بها بایستی در فروتنی بپذیریم که فردی گناهکار هستیم و درمانده از نجات خویش و راهی را که خداوند برای نجات ما در نظر گرفته پذیرا باشیم. فراموش نکنیم که فقط یک راه نجات بجود دارد چرا که تنها یک خدا وجود دارد.
خداوند وعده گران بهایی به ما داده است "اگر به گناهان خود اعتراف کنیم، او که امین و عادل است، گناهان ما را می آمرزد و از هر نادرستی پاکمان می سازد."
عیسی مسیح این چنین ما را دعوت می نماید: "بیایید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما آسایش خواهم بخشید" و نیز می گوید: "هان بر در ایستاده می کوبم. کسی اگر صدای مرا بشنود و در به رویم بگشاید، به درون خواهم آمد و با او همسفره خواهم شد و او با من". و اگر شما این دعوت را بپذیرد خداوند امتیازات بسیاری به شما خواهد بخشید. "به همه کسانی که او را پذیرفتند، این حق را داد که فرزندان خدا شوند، یعنی به هر کس که به نام ای (عیسی مسیح) ایمان آورد.
شما همین امروز می توانید چنین گنجی را پیدا نمایید.
خود کشی
- از خودکشی به رهایی در یک خانواده مسلمان به دنیا آمدم. از کودکی سعی به اجرای احکام اسلامی و شریعت داشتم. تا اینکه ۴ سال پیش که ۱۷ ساله بودم، داشتم به قصد ادامهٔ تحصیل، به یک شخص مبلغ زیادی پول دادم تا مرا به کانادا ببرد. این شخص ارمنی و مسیحی زاده بود. او مرا به ترکیه برد و به مدت دو ماه در آنجا بودم و بعد مرا به بلغارستان فرستاد و به من قول داد که مرا از این کشور به اروپا برساند و بعد به سمت کانادا راهی کند. اما این شخص مرا در بلغارستان تنها گذشت. به مدت یک سال در بلغارستان ماندگار شدم. در شرایط بسیار سختی بودم و تصمیم گرفتم که از طریق جنگلهای یوگسلاوی به آلمان بروم. اما ۲ مرتبه توسط پلیس مرزی بلغارستان دستگیر شدم. و یک مرتبه با ۷ ایرانی دیگر ۲ روز بدون آب و غذا در جنگل گم شدیم. این دوران تنبیههای بدنی، زندانی شدن و در قفس سگ ماندن را به عنوان تأدیب (ادب کردن) به من هدیه کردند.
- هنگامی که از مرز بلغارستان به صوفیه، پایتخت این کشور بازگشتم،۳ مبشر ایرانی، پیغام نجات بخش عیسی مسیح را به من گفتند و از من دعوت کردند که به کیلیسای آنها بروم. دعوت آنها را پذیرفتم، اما به دلیل تعصب اسلامی و پیش زمینههای مذهبی توجه زیادی نکردم. اما در کیلیسا، پرستش برای بار اول به نظرم جالب آمد. یک مرتبهٔ دیگر هم به کیلیسا رفتم. در آن زمان در اوج گناه به سر میبردم، با یک دختر رابطهٔ نامشروع داشتم و به مدت ۹ ماه با او زندگی میکردم و علاقهٔ شدیدی برای رفتن به دیسکو تک داشتم. اما در معاشرت با ایماندارن مسیحی و صحبت با یک کشیش ایرانی که از کیلیسای ایرانی از آمریکا آماده بود، تصمیم گرفتم عیسی مسیح را به قلب خود دعوت کنم. الزام روح خداوند آمد و سریعاً رابطهٔ نامشروع خود را قطع کردم و دیگر به دیسکو نرفتم. اما، علّت این وقایع را، نمیدانستم و بعد از مدت زمان کوتاهی به ایران بازگشتم.
- اما از رفتن به کیلیسا خودداری کردم. به دلیل عدم شناخت عیسی مسیح و نداشتن رشد کافی در کلام خدا، به گناهان بازگشتم. بعد از مدت یک سال، دو بار تصمیم به خود کشی گرفتم. مرتبهٔ اول با چندین قرص، خودکشی کردم ولی در بیمارستان هنگامی که پشیمان شده بودم یک ندایی از درون من گفت: مرا نجات بده، من تو را پیروی خواهم کرد. دقیقا بعد از گذشت دو روز خوب شدم و این معجزهٔ عجیبی بود. مرتبهٔ دوم در اتوبان بزرگی تصمیم به خود کشی گرفتم، اما موفق نشدم. بعد از مدت کوتاهی توسط فامیلهایم که در هلند خادم کلیسا هستند تشویق شدم که به کیلیسای فارسی زبانی در تهران بروم، که در همان اولین جلسه عیسی مسیح را با عمق زیاد به قلب خود دعوت کردم و توبه از گناهان نمودم. بعد از گذشت چند هفته تکلم به زبانهای دیگر، را از خداوند پر محبت گرفتم. امروز در فیض و محبت خداوند روز به روز زندگی تازه تری را تجربه میکنم. شکر که حفاظت و دست خداوند از کلمهٔ اول این شهادت تا به آخرین کلمه بود و هست.
بار سنگین گناه
- با درود به همه دوستان
آیا تا به حال سختی ها و زحمتهای زندگی سنگینی خودش را بر دوش شما تحمیل نکرده است؟ آیا در زندگی خود هیچگاه این احساس را داشته اید که سنگینی بار گناهی شما را آنچنان آزار میدهد که حتی شرم دارید برای توبه ، نزد خداوند بروید. من از شما دعوت میکنم که به شرح حال مختصری از زندگی من توجه کنید
من در اینجا میخواهم گوشه ای از زندگی تاریک و سیاه گذشته ی خودم را برایتان بازگو کنم. من در دوران نوجوانی ، خلق و خوی بسیار شروری داشتم و همیشه نوعی غرور خاصی که سراسر وجودم را گرفته بود همراه من بود به طوریکه خودم را از همه ی اطرافیانم برتر و بالاتر میدانستم و این خلق و خوی باعث میشد که اطرافیانم را تحقیر کرده و به آنها آزار و اذیت برسانم با وجودیکه در بین اطرافیانم بسیار دوست داشتنی هم بودم ولی طریقه ی محبت کردن به دیگران را نمیدانستم و این موضوع باعث شد که اکثر کسانی که از من کوچکتر و یا ضعیف تر بودند از اطراف من پراکنده شوند و بیشتر دوستان نزدیکم از بین افرادی با سن و سال بیشتر از من بودند و این موضوع باعث شد که من برای رسیدن به آنان سعی کنم زودتر بزرگ شوم و در نتیجه به دعوا کردن و پرخاشگری روی آوردم بلکه با این کار بتوانم به قول معروف در بین دوستانم سری از سر ها در آورم
این نوع دوستی ها منجر به این شد که من با چند نفر دوست شوم که مواد مخدر مصرف میکردند و روزی که برادرم به خدمت سربازی رفت جرقه ی گرایش به مواد مخدر در من زده شد و من که تا آن موقع به دنبال بهانه ای بودم که روند بزرگ شدنم! را تکمیل کنم از دوستانم عقب نیافتم ، تنها شدن من با رفت برادرم باعث شد که من بهانه ی لازم را به دست آورم و در سن ۱۶ سالگی برای نخستین بار با یکی از دوستانم تریاک مصرف کردم و همین موضوع باعث شد که زندگی من با مواد مخدر آمیخته شود و روز به روز مصرف من بیشتر و بیشتر میشد و حتی به مصرف شیره تریاک و شیشه هم رسید . حشیش هم که دیگر برایم مثل نقل و نبات شده بود من آرایشگر هستم و در آن زمان مغازه ای داشتم و کاسبی خوبی هم داشتم ولی با این حال به پخش مواد مخدر روی آوردم و به خرید و فروش مواد مخدر پرداختم این کار برای من درآمد بیشتر و راحتی فراهم کردن مواد برای مصرف خودم را به همراه داشت. مصرف من روز به روز بیشتر میشد و من هر چه بیشتر در گرداب گناه اعتیاد فرو میرفتم ضمن اینکه گناهان زیاد دیگری هم پیرامون من را فرا گرفته بود و من هر چه بیشتر دست و پا میزدم ، بیشتر در این گرداب فرو میرفتم این موضوع تا زمانی که من ازدواج کردم و صاحب یک فرزند شدم ادامه یافت و من همچنان غرق در گناهان خود بودم کم کم یک حس تنفری از اعمالم به سراغم آمده بود و هیچ برنامه ای برای آینده خودم و همسر و فرزندم نداشتم همسرم و خواهرم به عیسی مسیح ایمان آورده بودند ولی جرات نداشتند که به من بگویم چون خصلت پرخاشگر و لجوج من را میشناختند و فقط برای من دعا میکردند تا خدا چشمان من را به زندگی باز کند دیگر از خودم خسته شده بودم و میخواستم که اعتیاد را کنار بگذارم ولی نمیتوانستم چون سالهای زیادی با آن زندگی کرده بودم . نیاز به کمک داشتم آنهم کمکی که بتواند خاطرات حدود ۲۲ سال زندگی را از ذهن من پاک کند و جایگزین مناسبی برای آن باشد احساس گناه باعث شده بود که تصمیم خودم را بگیرم و مواد مخدر را کنار گذاشتم ولی گرایش به آن ، یک نیروی بسیار قوی بود که من را مجددا به سوی آن هدایت میکرد تا اینکه با مسیح آشنا شدم.
در کتاب مقدس نوشته بود مزد تنها یک گناه دوری از حضور خداست و من وقتی به زندگی سرتاسر گناهم نگاه میکردم میدیدم که چقدر از خدا دور شده ام. مسیح خود را برای گناهان ما فدیه کرد تا ما باز بتوانیم به حضور خداوند برویم او گفت تمام بار گناهان گذشته انسانها را بر دوش میگیرم و بر روی صلیب قربانی آنها میشوم تا شما بتوانید با سری افراشته به حضور خدا بروید مسیح جزای تمام گناهان ما را داده است و با مرگش بر صلیب قربانی نیکوئی برای گناهکاران پرداخت کرده است به شرطی که به او ایمان آوریم و فیض او و کار نجات بخشش را بپذیریم این ایمان باعث شد که من جایگزین مناسبی پیدا کنم و در حال حاضر به هیچ چیز جز وجود او نیازی ندارم. دوستان من بدانید که مزد تنها یک گناه ، دوری از حضور خداست همانطور که آدم و حوا فقط و فقط با یک گناه از حضور خدا دور شدند و فقط با ایمان به کار نجات بخش مسیح است که ما میتوانیم به حضور خدا برویم نه با اعمال انسانی. آیا بار گناهان دردی بر روی قلب شما گذاشته است ؟ آن را به پای صلیب مسیح بریزید او شما را به شایستگی فرزند خدا بودن میرساند.
شاد و پیروز باشید
فیض خداوند با همه شما باشد
دعای خیر و برکت
روزی عیسی در مکانی دعا میکرد. چون دعایش به پایان رسید، یکی از شاگردان به او گفت: «ای سرور ما، دعا کردن را به ما بیاموز.» عیسی به ایشان گفت: «چنین دعا کنید، زیرا پدر شما پیش از آنکه از او درخواست کنید، نیازهای شما را میداند:»
«ای پدر ما که در آسمانی،
نام تو مقدّس باد.
پادشاهی تو بیاید.
ارادۀ تو، چنانکه در آسمان انجام میشود،
بر زمین نیز به انجام رسد.
نان روزانۀ ما را امروز به ما عطا فرما.
و قرضهای ما را ببخش،
چنانکه ما نیز قرضداران خود را میبخشیم.
و ما را در آزمایش میاور،
بلکه از آن شرور رهاییمان ده.»
[زیرا پادشاهی و قدرت و جلال، تا ابد از آنِ توست. آمین.]
ارادۀ خدا در آسمان برای شما خیر و برکت است. و همانطوری که عیسی دعا کرد، ارادۀ پر برکت برای شما در زمین نیز خواستهٔ خداوند میباشد.
برای برکات الهی در زندگی شما، درخواست دعاهای خود را به ما بفرستید. ما با خوشحالی برای شما دعا خواهیم کرد.
در پی حقیقت
- در پی حقیقت
- در زندگیم برام سوال پیش اومد که حقیقت زندگی و زندگی کردن چیست و تلاش کردم که جواب آن را تو کتاب دین قبلیم پیدا کنم. اما نه تنها این از مشکلاتم کم نکرد بلکه به مشکلاتم اضافه تر شد چون دیگه خدا از یک تسلی بخش به یک محکوم گر برام تبدیل شده بود. تا وقتی که انجیل خداوند عیسی مسیح رو از یک دست فروش خریداری کردم.(همونطور که میدونی توی کتاب فروشیهای ایران یک انجیل دیگه که به انجیل برنبا معروف است و یک انجیل تقلبیه فروخته میشود که من این رو قبل از ایمانم نمیدونستم). در حین خواندن انجیل عیسی مسیح بود که من با مسیح آشنا شدم و جواب سئوالاتی که در ذهنم بود را گرفتم.
روابط خانوادگی
- شهادت رضا از ایران - اعتیاد به سیگار؛ شهوت و از هم پاشیدگی زندگی زناشویی این نوشته را تقدیم می کنم به خداوند ما عیسی مسیح که خون خود را به خاطر ما فدا کرد. دوستان عزیزم من قبلا مسلمان بودم؛ در مورخه ۱۳۸۸/۲/۲۵تصمیم گرفتم عیسی را به عنوان نجات دهنده خود بپذیرم. اما دوست دارم شرح حال خود را در لحظه ای که ایمان آوردم و حال که این مکتوب را برای شما می نویسم بیان کنم؛ در آن لحظه که در کنار یکی از دوستان ایماندار مسیحی خود که بشارت عیسی مسیح را از او شنیده بودم و داشتم به گناهان خود در حضور مسیح اعتراف می کردم و مشغول دعا برای پذیرش عیسی به عنوان منجی خود بودم اتفاق شگفتی بر من گذشت؛ به هنگام دعا وقتی با دوستم دست در دست هم دعا می کردیم نیرویی به آرامی از نوک انگشتان من وارد بدنم شد و به آرامی و در حین دعا به قلبم نزدیک تر می شد؛ وقتی دعا تمام شد گویی کاسه ایی آب خنک بر وجود تشنه من ریخته شد و حس آرامش عجیبی در من به وجود آمد؛ گویی که بار سنگینی را از دوش من برداشته بودند. در مدت کوتاهی که از آن روز می گذرد زندگی من دست خوش تحولات عظیمی شده که در زیر شرح می دهم: · ۱۸ سال بود که به سیگار اعتیاد داشتم و به مدت ۱۶ سال سعی کرده بودم آنرا کنار بگذارم ولی با توجه به اینکه روزی یک پاکت سیگار می کشیدم حتی برای چند روز قادر به ترک آن نبودم؛ اکنون هیچ احساس نیازی به سیگار ندارم و آنرا کاملا کنار گذاشته ام. زیاد دروغ می گفتم و اکنون به طرز معجزه آسایی از دروغ گفتن امتناء می کنم. شهوات نفسانی بزرگترین نقطه ضعف من بود که به کلی از من پاک شده. آرامشی که به آن دست یافته ام همیشه آرزوی قلبی من بوده. اکنون همسرم و دختر کوچکم که مرا ترک کرده بودند دوباره با من زندگی می کنند و همسرم از این همه تغییر در من شگفت زده است.
بار سنگین گناه
- با درود به همه دوستان
آیا تا به حال سختی ها و زحمتهای زندگی سنگینی خودش را بر دوش شما تحمیل نکرده است؟ آیا در زندگی خود هیچگاه این احساس را داشته اید که سنگینی بار گناهی شما را آنچنان آزار میدهد که حتی شرم دارید برای توبه ، نزد خداوند بروید. من از شما دعوت میکنم که به شرح حال مختصری از زندگی من توجه کنید
من در اینجا میخواهم گوشه ای از زندگی تاریک و سیاه گذشته ی خودم را برایتان بازگو کنم. من در دوران نوجوانی ، خلق و خوی بسیار شروری داشتم و همیشه نوعی غرور خاصی که سراسر وجودم را گرفته بود همراه من بود به طوریکه خودم را از همه ی اطرافیانم برتر و بالاتر میدانستم و این خلق و خوی باعث میشد که اطرافیانم را تحقیر کرده و به آنها آزار و اذیت برسانم با وجودیکه در بین اطرافیانم بسیار دوست داشتنی هم بودم ولی طریقه ی محبت کردن به دیگران را نمیدانستم و این موضوع باعث شد که اکثر کسانی که از من کوچکتر و یا ضعیف تر بودند از اطراف من پراکنده شوند و بیشتر دوستان نزدیکم از بین افرادی با سن و سال بیشتر از من بودند و این موضوع باعث شد که من برای رسیدن به آنان سعی کنم زودتر بزرگ شوم و در نتیجه به دعوا کردن و پرخاشگری روی آوردم بلکه با این کار بتوانم به قول معروف در بین دوستانم سری از سر ها در آورم
این نوع دوستی ها منجر به این شد که من با چند نفر دوست شوم که مواد مخدر مصرف میکردند و روزی که برادرم به خدمت سربازی رفت جرقه ی گرایش به مواد مخدر در من زده شد و من که تا آن موقع به دنبال بهانه ای بودم که روند بزرگ شدنم! را تکمیل کنم از دوستانم عقب نیافتم ، تنها شدن من با رفت برادرم باعث شد که من بهانه ی لازم را به دست آورم و در سن ۱۶ سالگی برای نخستین بار با یکی از دوستانم تریاک مصرف کردم و همین موضوع باعث شد که زندگی من با مواد مخدر آمیخته شود و روز به روز مصرف من بیشتر و بیشتر میشد و حتی به مصرف شیره تریاک و شیشه هم رسید . حشیش هم که دیگر برایم مثل نقل و نبات شده بود من آرایشگر هستم و در آن زمان مغازه ای داشتم و کاسبی خوبی هم داشتم ولی با این حال به پخش مواد مخدر روی آوردم و به خرید و فروش مواد مخدر پرداختم این کار برای من درآمد بیشتر و راحتی فراهم کردن مواد برای مصرف خودم را به همراه داشت. مصرف من روز به روز بیشتر میشد و من هر چه بیشتر در گرداب گناه اعتیاد فرو میرفتم ضمن اینکه گناهان زیاد دیگری هم پیرامون من را فرا گرفته بود و من هر چه بیشتر دست و پا میزدم ، بیشتر در این گرداب فرو میرفتم این موضوع تا زمانی که من ازدواج کردم و صاحب یک فرزند شدم ادامه یافت و من همچنان غرق در گناهان خود بودم کم کم یک حس تنفری از اعمالم به سراغم آمده بود و هیچ برنامه ای برای آینده خودم و همسر و فرزندم نداشتم همسرم و خواهرم به عیسی مسیح ایمان آورده بودند ولی جرات نداشتند که به من بگویم چون خصلت پرخاشگر و لجوج من را میشناختند و فقط برای من دعا میکردند تا خدا چشمان من را به زندگی باز کند دیگر از خودم خسته شده بودم و میخواستم که اعتیاد را کنار بگذارم ولی نمیتوانستم چون سالهای زیادی با آن زندگی کرده بودم . نیاز به کمک داشتم آنهم کمکی که بتواند خاطرات حدود ۲۲ سال زندگی را از ذهن من پاک کند و جایگزین مناسبی برای آن باشد احساس گناه باعث شده بود که تصمیم خودم را بگیرم و مواد مخدر را کنار گذاشتم ولی گرایش به آن ، یک نیروی بسیار قوی بود که من را مجددا به سوی آن هدایت میکرد تا اینکه با مسیح آشنا شدم.
در کتاب مقدس نوشته بود مزد تنها یک گناه دوری از حضور خداست و من وقتی به زندگی سرتاسر گناهم نگاه میکردم میدیدم که چقدر از خدا دور شده ام. مسیح خود را برای گناهان ما فدیه کرد تا ما باز بتوانیم به حضور خداوند برویم او گفت تمام بار گناهان گذشته انسانها را بر دوش میگیرم و بر روی صلیب قربانی آنها میشوم تا شما بتوانید با سری افراشته به حضور خدا بروید مسیح جزای تمام گناهان ما را داده است و با مرگش بر صلیب قربانی نیکوئی برای گناهکاران پرداخت کرده است به شرطی که به او ایمان آوریم و فیض او و کار نجات بخشش را بپذیریم این ایمان باعث شد که من جایگزین مناسبی پیدا کنم و در حال حاضر به هیچ چیز جز وجود او نیازی ندارم. دوستان من بدانید که مزد تنها یک گناه ، دوری از حضور خداست همانطور که آدم و حوا فقط و فقط با یک گناه از حضور خدا دور شدند و فقط با ایمان به کار نجات بخش مسیح است که ما میتوانیم به حضور خدا برویم نه با اعمال انسانی. آیا بار گناهان دردی بر روی قلب شما گذاشته است ؟ آن را به پای صلیب مسیح بریزید او شما را به شایستگی فرزند خدا بودن میرساند.
شاد و پیروز باشید
فیض خداوند با همه شما باشد
از خودکشی به رهایی
- از خودکشی به رهایی در یک خانواده مسلمان به دنیا آمدم. از کودکی سعی به اجرای احکام اسلامی و شریعت داشتم. تا اینکه ۴ سال پیش که ۱۷ ساله بودم، داشتم به قصد ادامهٔ تحصیل، به یک شخص مبلغ زیادی پول دادم تا مرا به کانادا ببرد. این شخص ارمنی و مسیحی زاده بود. او مرا به ترکیه برد و به مدت دو ماه در آنجا بودم و بعد مرا به بلغارستان فرستاد و به من قول داد که مرا از این کشور به اروپا برساند و بعد به سمت کانادا راهی کند. اما این شخص مرا در بلغارستان تنها گذشت. به مدت یک سال در بلغارستان ماندگار شدم. در شرایط بسیار سختی بودم و تصمیم گرفتم که از طریق جنگلهای یوگسلاوی به آلمان بروم. اما ۲ مرتبه توسط پلیس مرزی بلغارستان دستگیر شدم. و یک مرتبه با ۷ ایرانی دیگر ۲ روز بدون آب و غذا در جنگل گم شدیم. این دوران تنبیههای بدنی، زندانی شدن و در قفس سگ ماندن را به عنوان تأدیب (ادب کردن) به من هدیه کردند.
- هنگامی که از مرز بلغارستان به صوفیه، پایتخت این کشور بازگشتم،۳ مبشر ایرانی، پیغام نجات بخش عیسی مسیح را به من گفتند و از من دعوت کردند که به کیلیسای آنها بروم. دعوت آنها را پذیرفتم، اما به دلیل تعصب اسلامی و پیش زمینههای مذهبی توجه زیادی نکردم. اما در کیلیسا، پرستش برای بار اول به نظرم جالب آمد. یک مرتبهٔ دیگر هم به کیلیسا رفتم. در آن زمان در اوج گناه به سر میبردم، با یک دختر رابطهٔ نامشروع داشتم و به مدت ۹ ماه با او زندگی میکردم و علاقهٔ شدیدی برای رفتن به دیسکو تک داشتم. اما در معاشرت با ایماندارن مسیحی و صحبت با یک کشیش ایرانی که از کیلیسای ایرانی از آمریکا آماده بود، تصمیم گرفتم عیسی مسیح را به قلب خود دعوت کنم. الزام روح خداوند آمد و سریعاً رابطهٔ نامشروع خود را قطع کردم و دیگر به دیسکو نرفتم. اما، علّت این وقایع را، نمیدانستم و بعد از مدت زمان کوتاهی به ایران بازگشتم.
- اما از رفتن به کیلیسا خودداری کردم. به دلیل عدم شناخت عیسی مسیح و نداشتن رشد کافی در کلام خدا، به گناهان بازگشتم. بعد از مدت یک سال، دو بار تصمیم به خود کشی گرفتم. مرتبهٔ اول با چندین قرص، خودکشی کردم ولی در بیمارستان هنگامی که پشیمان شده بودم یک ندایی از درون من گفت: مرا نجات بده، من تو را پیروی خواهم کرد. دقیقا بعد از گذشت دو روز خوب شدم و این معجزهٔ عجیبی بود. مرتبهٔ دوم در اتوبان بزرگی تصمیم به خود کشی گرفتم، اما موفق نشدم. بعد از مدت کوتاهی توسط فامیلهایم که در هلند خادم کلیسا هستند تشویق شدم که به کیلیسای فارسی زبانی در تهران بروم، که در همان اولین جلسه عیسی مسیح را با عمق زیاد به قلب خود دعوت کردم و توبه از گناهان نمودم. بعد از گذشت چند هفته تکلم به زبانهای دیگر، را از خداوند پر محبت گرفتم. امروز در فیض و محبت خداوند روز به روز زندگی تازه تری را تجربه میکنم. شکر که حفاظت و دست خداوند از کلمهٔ اول این شهادت تا به آخرین کلمه بود و هست
جمعه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۴
افسردگی
- من در خانوادهاي مسيحي در تهران متولد شدم.اما چيز زيادي در مورد عيسي مسيح يا انجيل نميدانستم.من باور داشتم كه خدايي قدرتمند بايد جهان و انسانها را خلق كرده باشد. اما من زياد مجذوب عظمت و قدرت او نبودم. چون به نظر ميرسيد او نسبت به نيازهاي من بياعتناست و قدرت و عظمتش معناي زيادي برايم نداشت وكاملا برعكس او را به خاطر همه مشكلاتم سرزنش ميكردم.در طول سالهاي نوجواني گویی دو شخصیت متفاوت در من زندگي مي كردند. در حاليكه يكي از آنها خردمند و منطقي بود دیگری به دنبال آرزوهاي احمقانه می رفت وهر چه بزگتر ميشدم تفاوتهاي بين اين دو "خلق و خو" آشكارتر می شد. اصلاٌ از زندگيم راضي نبودم.من به سختي تلاش ميكردم خودم را تغيير بدهم ولي هر چه سختتر ميكوشيدم بیشتر شكست ميخوردم. زندگيم تشكيل شده بود از مجموعهاي از تصميماتي كه منتهي به شكستهاي فلاكتبار ميشدند.هيچ شادي و آرامشي در زندگيم نبود.فكر فردا هميشه باعث ترس و وحشتم بود.از آنجا كه مصمم بودم زندگيم را بهتر كنم همیشه در جستوجوی چیزهای متفاوت بودم. با اين اميد كه اگر سختتر تلاش كنم ميتوانم زندگيم را تغيير دهم شروع به خواندن كتابهاي خود ياري كردم. هيپنوتيزم را امتحان كردم و چندين كتاب روانشناسي خواندم ولي هيچ كدام از زحماتم نتيجهاي نداشت. با اين همه گرچه هيچ اميدي نداشتم هنوز نميخواستم تسليم شوم.در يكي از كتابهاي روانشناسي خواندم كه ايمان به خداوند ميتواند زندگي انسان را عوض كند.در آن كتاب ارجاعي به كتاب ديگري وجود داشت با عنوان" معجرهي ايمان". براي پيدا كردنش تمام تهران را گشتم ولي آن را پیدا نکردم.من ايده ايمان داشتن به خداوند را دوست داشتم. خيلي كم در مورد خدا ميدانستم و كمتر از آن در مورد ايمان. بعد در اين مورد خواندم كه وقتي خدا گناهان كسي را ميبخشد نتيجهاش آرامش و شادي است. كتاب در مورد نويسنده مزمور در كتاب مقدس ميگفت، كه از خدا خواست گناهانش را ببخشد.احساسات درآميختهاي در مورد متن داشتم، خودم را چون گناهكاري كه بايد بخشوده شود نميديدم. از طرف ديگر اگر همهي زحمتش اين بود كه بپذيرم گناهكارم اين كار را ميكردم حتي در صورتيكه با آن گفته موافق نبودم. اما احساس ناراحتي ميكردم چون خودم را شخص خوبي ميدانستم.همينطور كه براي توجيه بيگناهيم در ذهنم جستجو ميكردم متوجه شدم كه چيز زيادي كه خوب باشد در من وجود نداشت. روشي كه به كار بردم تا واقعيت گناهكار بودنم را رد كنم مثل روشي بود كه هميشه براي توجيه كارهاي غلتام به كار بسته بودم. با اينحال فكر اينكه آرامش و شادي به دنبال بخشش خداست از سرم نميرفت.با گذشت زمان اندوهگينتر شدم. فكر آينده همچنان مرا ميترساند. هر بار كه فكر ميكردم آينده چه چيزي برايم خواهد داشت دچار حمله و اضطراب ميشدم. يك روز دوستي مرا به كليسا و جلسه مطالعهي كتاب مقدس كه در خانه دوست ديگري برگزار ميشد دعوتم كرد. من او را به خاطر آيين جديدش مسخره كردم. با اينحال وقتي كه رفت چيزي در درونم به من ميگفت كه نبايد دعوتش را به اين سرعت رد ميكردم.از آن روز به بعد جنگي در درونم بود.اضطرابم بدتر شد. ميدانستم كه ميخواهم بدانم خدا چه چيزي براي ارائه به من دارد. به خودم گفتم" اين آخرين مرتبهايست كه دري را ميكوبم".يك شب به خانهاي عزیزانی که برای مطالعه كتاب مقدس در آن جمع ميشدند زنگ زدم و گفتم كه بايد در جلسات شما شركت كنم. به من گفتند كه فقط روزهاي دوشنبه جمع ميشوند. رفتارم مثل شخصي بود كه به حد مرگ تشنه باشد. با اندوه و رنج زياد به طرف خانه به راه افتادم و به شدت گريستم. دوشنبه شب رسيد! گفتم، "خدايا، تو آخرين دري هستي كه ميخوام بكوبم" هر چيزي را كه امكانش بود امتحان كردم. تو آخرينش خواهي بود. اگر باز هم مايوس شوم قطعا رها ميكنم.معلم مطالعه كتاب مقدس در مورد آزادي در مسيح حرف ميزد. من هرگز چنين چيزي نشنيده بودم. مردي كارت ویزیت كليسايي را كه آنها به آن تعلق داشتند را به من داد. او دعوت كرد هفته بعد به كليسا بروم. اين آيه از انجيل روي آن كارت بود: " بياييد نزد من اي تمامي زحمتكشان و گرانباران، كه من به شما آسايش خواهم بخشيد. يوغ مرا بر دوش گيريد و از من تعليم يابيد، زيرا ملايم و افتاده دل هستم، و در جانهاي خويش آسايش خواهيد يافت." براي اولين بار در زندگيم اميد در قلبم بود. هنوز هم خسته و گرانبار بودم، اما وعدهي آسايش عيسي مسيح بسيار برايم فرح بخش و باور پذير بود.آن شب من متوجه شدم كه يك گناهكارم و همهي دردسرهاي زندگيم نتيجه مستقيم گناهكار بودنم است. به من گفتند كه اگر به گناهانم اعتراف كنم وايمان بياورم كه عيسي مسيح به خاطر گناهان من به صليب كشيده شد، بخشيده شده و حيات جاودان خواهم داشت. من از خداوند عيسي مسيح خواستم كه مرا بخشيده و زندگيم را عوض كند.مثل اين بود كه قرارداد تازهاي با زندگي بسته بودم. براي نخستين بار تا آن زمان، آرامش، شادي و اميد براي آينده را تجربه ميكردم. بعدها خدا به من نشان داد كه انسان شاخههاي درخت بيماري را به اميد بهبود حرص ميكند اما خداوند چنين درختي را از ريشه درآورده و به جايش درختي تازه و سالم مينشاند. ديگر نميخواستم تنها به بهسازي زندگيم راضي باشم. خدا ميخواست كه زندگي تازهاي داشته باشم. كتاب مقدس ميگويد " اگر انساني در مسيح است، پس او مخلوقي تازه است، كهنه و قديمي ديگر نيست، نو آمده است."عيسي مسيح خيلي بيش از آنچه از او خواسته بودم به من داد. او به من شادي داد به جاي غم، اميد داد به جاي ياس، و آرامشي كه هميشه پابرجاست.اما بالاتراز همه خداوند مرا بخشيد چون عيسي مسيح كفارهي گناهانم را با قرباني كردن جانش بر صليب پرداخت كرد. من به رستگاري و حيات جاودان اطمينان دارم، محبتی كه زندگيم را به آن مديونم.
اعتیاد به اعمال زشت
- من خیلی گذشتهٔ بدی داشتم ولی خدا رو شکر میکنم که دیگه اون گذشتهها دیگه هیچوقت تکرار نشد. من قبل از اینکه مسیحی بشم به عمل زشت خود ارضایی معتاد بودم. و واقعا دیگه خسته شده بودم از اون زندگی و همیشه یک آرزو داشتم اون هم خود کشی بود تا یه روز که دیگه از ته دلم فریاد زدم که خدا چرا من رو فراموش کردی چرا دیگه به داد ما نمیرسی چرا منو کمک نمیکنی؟ تا اینکه بعد از چند وقت خواهرم به من بشارت داد و من هم با شنیدن همان یک بار بلافاصله قبول کردم و ایمان آوردم و از آن روز به بعد که یک سال میگذارد واقعا زندگی من عوض شد و من از اینرو به اینرو شدم و خیلی خوش حال هستم که یک سال با خداوند عیسی مسیح زندگی میکنم و از این بابت اصلا احساس پشیمانی نمیکنم. جالب اینجاست که باید بگم من قبل از اینکه ایمان بیارم خیلی نماز خون بودم ولی یکی از اون نمازها هیچوقت دست من رو نگرفت جز عیسی مسیح خداوند. .من الان ۱۶سال سن دارم.
صورت پدرم را بوسیدم
- در خانواده مسلمان به دنیا آمدم و هیچ گونه شناختی در مورد عیسی خداوند نداشتم و در ایران عیسی را طوری دیگر به مردم معرفی کرده اند و هیچ راهی برای شناخت ادیان دیگردر ایران نیست و من با دیدن برنامههای مسیحی کم کم با مسیحیت اشنا شدم و داستان مسیحی شدن من از اینجا شروع شد که یک پنجشنبه شب داشتم برنامه شبکه محبت رو نگاه میکردم و یک خانمی به کشیش کامیل زنگ زد و در خواست دعا کرد که پدرش از مادرش جدا شده در خواست دعا کرد و من هم مدت پنج سال بود که با پدرم حرف نمی زدم و کشیش کامیل برای آن خانم دعا کردن و من هم با آنها هم دعا شدم و برای خودم دعا کردم و گفتم ای عیسی من تا امروز تو رو به عنوان پیامبر میشناختم ولی از امروز تو رو به عنوان خداوند قبول دارم که تو خدای محبت هستی و به خاطر من به روی صلیب رفتی تا گناهان من بخشوده بشه تو کاری بکن که منو پدرم با هم آشتی بکنیم و معجزه خودت رو به من نشان بد و روز بعدش جمعه بود و من مادرم و خواهرهامو بر دم تفریح به طرف قصر شیرین و ما در کرمانشاه زندگی می کنیم و از اون طرف که شب داشتیم بر می گشتیم در وسط راه کنار جاده یک نفرو دیدم که دبه چهار لیتری بنزینو گرفته و داشت تکون می داد وتو ماشین همه خواب بودن و من چون سرعت زیادی داشتم وهوا هم تاریک بود شکل طرف و ندیدم وتا ترمز کردم صد متری دور شدم و دنده عقب گرفتم که بنزین بهش بدم نزدیک ماشین شدم وهنوز پیاده نشده بودم آن شخص گفت برادر خدا خیرت سه ساعته اینجام و کسی بنزین بهم نداده و با کمال نا باوری طرف مقابل پدرم بود که چون ماشین نیسان داشت بار برده بود و بنزینش تمام شده بود و صورت پدرمو بوسیدم و ایمان من قویتر شد که بعد از پنج سال عیسی مسیح تو اون شب تاریک قلب منو لمس کرد واین هم داستان مسیحی شدن من بود.
افسردگی، ناامیدی و قصد خودکشی یوسف از ایران
- من يك شخص افسرده بودم در زندگي به جزء شكست با نام ديگري آشنايي نداشتم. تمام زندگي من از بچگي پر از مشكلات مادي ومعنوي بود از نعمت داشتن پدر محروم بودم ومادرم با بدبختي و مشكلات مادي زياد ما رو بزرگ كرد هر چي از خدا كمك مي خواستم زندگيم عوض نمي شد خودم هم در گناه غرق شده بودم و به راحتي به نام مقدس خداوند سوگند دروغ مي خوردم. با دختر هاي زيادي رابطه داشتم به راحتي دلشونو مي شكستم و از همه بدتر از خدا خيلي مي ترسيدم. فكر مي كردم خداوند منتظره كه من گناه كنم تا منو به دوزخ بندازه. زندگي برام خيلي تكراري وبي معني شده بود نه از زندگي اين دنيا راضي بودم و نه اميدي به آخرتم داشتم و مي دونستم با گناهايي كه كردم وضع آخرتم خيلي از اين دنيا بدتره. هر روز بيشتر افسرده مي شدم براي رهايي از اين وضع به مشروب رو آوردم بعدش مواد مخدر رو امتحان كردم اما نتيجه بد اينكارها وضع روحيم رو بدتر كرد چون روي اخلاقم تاثير بد گذاشته بودن ومن خيلي بد اخلاق و عصبي شدم خلاصه كار به جايي رسيد كه در سن ۲۴ سالگي ۲ بار خودكشي كردم اما نجات پيدا كردم. تا اينكه يكسال و نيم پيش با نامزدم آشنا شدم كه مسيحي بود و از محبت مسيح برام صحبت مي كرد. اما من با خودم فكر مي كردم من گناه بزرگي نكردم كه وضع زندگيم اينطوره اگر از دينم برگردم حتما نابود مي شم. ايشان يك انجيل به من دادن و من شروع به مطالعه كردم هر چي بيشتر مي خوندم بيشتر به حقيقت كلام خدا پي مي بردم وكلام خدا در دلم جا مي گرفت و خداوند چشم من رو باز كرد. وقتي كه به پايان انجيل يوحنا رسيدم عيسي مسيح رو بعنوان خداوندم قبول كردم به محض اينكه به مسيح ايمان اوردم يك شادي عميق در من بوجود آمد و حس آرامش مي كردم. ديگه از خداوند بعنوان يك موجود بي رحم وخشن وخونريز نمي ترسيدم بلكه فهميدم اگر حتي پدر يا مادرم من رو دوست نداشته باشن عیسی مسیح آنقدر من رو دوست داره كه بخاطر نجات من جون خودشو در قالب انسان رو صليب داد تا من زنده باشم پس با خداوند هر شب درد دل مي كردم خداوند هم حرفهاي من رو مي شنيد و دعا هام رو قبول مي كرد و من معجزات دعا كردن رو خيلي احساس مي كردم من كلا عوض شدم هر چي بنام مسيح از خداوند مي خواستم فورا انجام مي شد ديگه نمي تونستم دل كسي رو بشكنم يا به نام خدا قسم دروغ بگم هر شب كلي دعا مي كردم يكي از دعا هاي من اين بود كه خداوند عيسي مسيح رو ببينم. اما بعد از مدتي شيطان به من حمله كرد چون هميشه شيطان به نو ايمانان حمله مي كنه تا ايمانشونو از بين ببره. من ديگه دعا نمي كردم و به شيطان اجازه دادم در زندگيم دخالت كنه احساس مي كردم از خدا دور شدم و اين حس بدي بود دوباره گول خوردم وبعنوان تفريح يكبار ديگه مواد مخدر مصرف كردم واعتياد پيدا كردم. اما خداوند عيسي مسيح با دادن خون خود و پيروزي بر شيطان با ما هم اين قدرت رو بخشيد كه به شيطان اقتدار داشته باشيم و ما بنام مسيح ارواح پليد و شيطاني رو از وجود انسان بيرون مي كنيم حتي گاهي بنام مسيح مرده رو زنده مي كنيم پس من هم در ايمانم شك نكردم پس نزد خداوند گناهم رو اقرار كردم و از خداوند كمك خواستم. تا يك شب در حال دعا خداوند عيسي مسيح رو ديدم كه به شكل يك روح بر من ظاهر شد. چهره اش تقريبا مثل همان عكسي بود كه ازمسيح ديدم . دو بال داشت و با يك رداي بلند . نمي دونم تو دستاش شمشير بود يا عسا .من بلند گريه مي كردم و خداوند رو شكر مي كردم و انقدر شكه بودم كه نمي تونستم حرف بزنم فقط بلند مي گفتم مسيح مسيح. دستامو به سمتش بلند كردم سنگيني دستاشو رو دستام حس مي كردم. از همان شب من براي هميشه دست از گناه كشيدم و توبه كردم هرچند خداوند من رو يكدفعه شفا نداد اما با اين معجزاش به من قدرت ترك اعتياد رو داد و كاري كرد كه من با ديدن مسيح مهمترين بخش زندگيم مسيح باشه اينطور ديگه هر چيزي كه منو از مسيح دوركنه ازش دور ميشم حتي اگر عزيزانم باعث اين بشن از مسيح دور بشم من ازشون فاصله مي گيرم و به اين نتيجه رسيدم فقط به زبان به مسيح ايمان اودردن كافي نيست براي اينكه در مسيح بمانيم لازمه قلبمونو به مسيح بديم و هميشه دعا كنيم تا از روح القدس پر باشيم و در آزمايش نيفتيم و شيطان از ما دور باشه. الان من با ايمان به مسيح انساني شاد هستم كه بيشتر رفتارم تحت كنترل روح خداست و غير ارادي قدرت انجام خيلي از گناهان از من گرفته شده الان ديگه به خداوند به چشم يك پدر مهربون و فداكار نگاه مي كنم كه حتي جون پسرش عیسی مسیح رو از ما فرزندانش دريغ نكرد. مي دونم كه خداوند بسيار بخشنده است و نعمت هاي خودشو در آسمون براي ما آماده كرده ومنتظره كه ما فقط ازش بخوايم و ايمان داشته باشيم كه اون براي ما انجام ميده چون خداوند مي فرمايد بجوييد كه خواهيد يافت. توصيه من به نو ايمانم اينه كه با دعا كردن و كلام خوندن در خداوند رشد كنيد چون خداوند در اين مورد مي فرمايد به هر كس كه دارد (ايمان) بيشتر داده خواهد شد و هر كس كه ندارد (ايمان)همان مقدار هم كه دارد پس كرفته مي شود. هللويا دست پر فيض خداوند همراه شما.
راهتون را خودتون اتخاب کنید
من در خانواده ای مسلمان زاده بدنیا آمدم که نسبت به قانون های اسلامی معمولی بودند اما من تقریبا بی طرف بودم و دلم می خواست که خودم عقایدم را تعیین کنم و دینم را خودم انتخاب کنم تا با عشق و علاقه بهشون پایبند باشم نه از سراجبار وظیفه.
من از سن ۷ یا ۸ سالگی درباره دینها میپرسیدم تا اینکه در سن ۱۳ سالگی در ایام کریسمس همسایه ای در ساختمان ما نقل مکان کرد که مسیحی بود. اسم کوچک من هم نوید بود هم معنی با انجیل و مژده و بشارت. من نسبت به همه این اتفاقات فکر میکردم تا اینکه یک شب خواب دیدم از یک دوست کتاب مقدس را گرفتم و چند ماه بعد خواب دیدم که به کلیسا رفته ام.
من میخواستم مسیحی بشم اما ترسی واحی در وجودم بود که منو از تغییر دین میترسوند. این ترس جهنم ابدی و دروغینی بود که ما را اسیر کرده بود. یک روز معلم دینیم اومد سر کلاس گفت بچه ها مثل ۱۰۰۰ سال قبل نباشید ما حتما نباید تابع دین پدارانمان باشیم این کار بت پرستان بوده شما ها چه مسیحی چه مسلمون چه یهودی باشید یا... فقط سعی کنید تا به خدا نزدیک باشید و بدونید که کدوم دین شما را به خدا نزدیک میکنه، پایبند همون باشید. و برای اولین بار که من انجیل را خوندم این اولین آیه بود که چشمم بهش خورد که مسیح میفرماید : اینك بر در ایستاده، میكوبم. اگر كسی آواز مرا بشنود و دررا باز كند، به نزد او در خواهم آمد و با وی شام خواهم خورد و او نیز با من. «مكاشفه ۳: ۲۰»
از اون روز به بعد من به عیسی مسیح ایمان آوردم و او را خدای خودم و منجی خودم میدونم و ایمان دارم که مسیح جزای گناهان منو داد تا مارا به پدر (خدا) نزدیک کند و بر روی صلیب جان داد و سه روز بعد ازدنیای مردگان برخاست و با جلال به دست راست خدا نشست تا بار دیگر با جلال بیایید.
من تا قبل ازاون روز به قبل یک سری عادات بد داشتم که وقتی بهشون فکر میکنم ناراحتم میکنند. اما الان بسیار خوشحالم که خدایی دارم که منو دوست داره که باعث شد بی اختیار اون عادات بد و زشت را کنار بذارم. پس جلال بر نام خداوندمان مسیح . و ازتون میخواهم که راهتون را خودتون اتخاب کنید نه از اجبار و نسبت به اتفاقات اطرافتون هشیار باشید. هللویاه
من از سن ۷ یا ۸ سالگی درباره دینها میپرسیدم تا اینکه در سن ۱۳ سالگی در ایام کریسمس همسایه ای در ساختمان ما نقل مکان کرد که مسیحی بود. اسم کوچک من هم نوید بود هم معنی با انجیل و مژده و بشارت. من نسبت به همه این اتفاقات فکر میکردم تا اینکه یک شب خواب دیدم از یک دوست کتاب مقدس را گرفتم و چند ماه بعد خواب دیدم که به کلیسا رفته ام.
من میخواستم مسیحی بشم اما ترسی واحی در وجودم بود که منو از تغییر دین میترسوند. این ترس جهنم ابدی و دروغینی بود که ما را اسیر کرده بود. یک روز معلم دینیم اومد سر کلاس گفت بچه ها مثل ۱۰۰۰ سال قبل نباشید ما حتما نباید تابع دین پدارانمان باشیم این کار بت پرستان بوده شما ها چه مسیحی چه مسلمون چه یهودی باشید یا... فقط سعی کنید تا به خدا نزدیک باشید و بدونید که کدوم دین شما را به خدا نزدیک میکنه، پایبند همون باشید. و برای اولین بار که من انجیل را خوندم این اولین آیه بود که چشمم بهش خورد که مسیح میفرماید : اینك بر در ایستاده، میكوبم. اگر كسی آواز مرا بشنود و دررا باز كند، به نزد او در خواهم آمد و با وی شام خواهم خورد و او نیز با من. «مكاشفه ۳: ۲۰»
از اون روز به بعد من به عیسی مسیح ایمان آوردم و او را خدای خودم و منجی خودم میدونم و ایمان دارم که مسیح جزای گناهان منو داد تا مارا به پدر (خدا) نزدیک کند و بر روی صلیب جان داد و سه روز بعد ازدنیای مردگان برخاست و با جلال به دست راست خدا نشست تا بار دیگر با جلال بیایید.
من تا قبل ازاون روز به قبل یک سری عادات بد داشتم که وقتی بهشون فکر میکنم ناراحتم میکنند. اما الان بسیار خوشحالم که خدایی دارم که منو دوست داره که باعث شد بی اختیار اون عادات بد و زشت را کنار بذارم. پس جلال بر نام خداوندمان مسیح . و ازتون میخواهم که راهتون را خودتون اتخاب کنید نه از اجبار و نسبت به اتفاقات اطرافتون هشیار باشید. هللویاه
نگرانی
همۀ نگرانیهای خود را به او بسپارید زیرا او به فکر شما هست.
همیشه در خداوند شاد باشید؛ باز هم میگویم: شاد باشید.۵بگذارید حلم شما بر همگان آشکار باشد. خداوند نزدیک است.
برای هیچچیز نگران نباشید، بلکه در هرچیز با دعا و استغاثه، همراه با شکرگزاری، درخواستهای خود را به خدا ابراز
کنید. بدینگونه، آرامش خدا که فراتر از تمامی عقل است، دلها و ذهنهایتان را در مسیحْ عیسی محفوظ نگاه خواهد داشت.
در پایان، ای برادران، هرآنچه راست است، هرآنچه والاست، هرآنچه درست است، هرآنچه پاک است، هرآنچه
دوستداشتنی و هرآنچه ستودنی است، بدان بیندیشید. اگر چیزی عالی است و شایان ستایش، در آن تأمل کنید. آنچه از من
آموخته و پذیرفتهاید و هرآنچه از من شنیده و یا در من دیدهاید، همان را بهعمل آورید، که خدای آرامش با شما خواهد بود.
یاس
یاس
«بیایید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما آسایش
خواهم بخشید. یوغ مرا بر دوش گیرید و از من تعلیم یابید، زیرا ملایم و
افتادهدل هستم، و در جانهای خویش آسایش خواهید یافت. چراکه یوغ من
راحت است و بار من سبک.»
روح خداوند بر من است، زیرا مرا مسح کرده تا فقیران را بشارت دهم
مرا فرستاده تا رهایی را به اسیران و بینایی را به نابینایان اعلام کنم، و
ستمدیدگان را رهایی بخشم، و سال لطف خداوند را اعلام نمایم.»
خدا فرموده است: «تو را هرگز وانخواهم گذاشت، و هرگز فراموش
نخواهم کرد.»
عکسهای ازبرادران و خواهران عزیز در افغانستان ( با تشکر از دوست عزیز آقای جعفری)
- همیشه در خداوند شاد باشید؛ باز هم میگویم: شاد باشید. بگذارید حلم شما بر همگان آشکار باشد. خداوند نزدیک است.
- برای هیچچیز نگران نباشید، بلکه در هرچیز با دعا و استغاثه، همراه با شکرگزاری، درخواستهای خود را به خدا ابراز کنید.
- بدینگونه، آرامش خدا که فراتر از تمامی عقل است، دلها و ذهنهایتان را در مسیحْ عیسی محفوظ نگاه خواهد داشت.
آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشروشور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند.
آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشروشور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیز گاری، در زندگی اش اوضاع درست به نظر نمی آمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد. یک روز عصر، دوستی به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت:«واقعا که عجبا. درست بعد از آنکه تصمیم گرفته ای مرد خدا ترسی بشوی، زندگی ات بدتر شده، نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنج هایی که در مسیر معنویت به خود داده ای، زندگی ات بهتر نشده». آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد. سرانجام در سکوت، پاسخی را که می خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود: در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می دانی چطور این کار را می کنم؟ اول تکه ی فولاد را به اندازه ی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر می دارم و پشت سر هم به آن ضربه می زنم، تا اینکه فولاد، شکلی را بگیرد که می خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو می کنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی ناله میکند و رنج می برد. باید این کار را آنقدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست. آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد: گاهی فولادی که به دستم می رسد، نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می اندازد. می دانم که این فولاد، هرگز تیغه ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آن وقت است آن را به میان انبوه زباله های کارگاه می اندازم. باز مکث کرد و بعد ادامه داد: می دانم که در آتش رنج فرو می روم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده پذیرفته ام، و گاهی به شدت احساس سرما می کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می برد. اما تنها دعایی که به در گاه خدا دارم این است: خدای من، از آنچه برای من خواسته ای صرف نظر نکن تا شکلی را که می خواهی به خود بگیرم. به هر روشی که می پسندی ادامه بده؛ هرمدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز،هرگز مرا به کوه زباله های فولاد های بی فایده پرتاب نکن
پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۴
چهارشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۴
چهار اصول معنوی پیغام انجیل
از طریق چهار اصول معنوی میتوان مژدۀ نجات را، که بواسطۀ ایمان به عیسی مسیح دریافت می شود، با دیگران در میان گذاشت. چهار اصول معنوی پیغام انجیل را به زبانی ساده در چهار نکته طبقه بندی می کند. اصل اول: خدا شما را دوست دارد و برای زندگی شما نقشه ای عالی دارد. یوحنا 16:3 می فرماید: «زیرا خدا اینقدر جهان را محبت نمود که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد.» عیسی مسیح دلیل آمدن خود را به این جهان در یوحنا 10:10 روشن می کند: «… من آمدم تا ایشان حیات یابند و آن را زیادتر حاصل نمایند.» چه چیزی ما را از محبت خدا جدا کرده است؟ چه چیزی ما را از داشتن یک زندگی سرشار و پر برکت در مسیح محروم کرده است؟ اصل دوم: تمام آدمیان با گناه آلوده شده اند، و در نتیجه از خدا جدا می باشند. به همین دلیل است که ما قادر نیستیم نقشۀ عالی خدا را برای زندگی خود تشخیص بدهیم. رومیان 23:3 این حقیقت را تاکید می کند: «همه گناه کرده اند و از جلال خدا قاصر می باشند.» رومیان 23:6 نتیجۀ گناه را معرفی می کند: «مُزد گناه مُوت است.» خدا ما را آفرید تا با او مشارکت داشته باشیم، ولی گناهی که انسان به جهان آورد همۀ ما را از خدا جدا ساخت. گناه انسان رابطۀ او با خدا را قطع کرده است. پس راه حل چیست؟ اصل سوم: عیسی مسیح تنها راه حل خدا برای آمرزش گناه ماست. تنها از طریق عیسی مسیح است که ما میتوانیم آمُرزش گناهان و رابطه ای صحیح با خدا داشته باشیم. رومیان 8:5 می گوید: «اما خدا محبت خود را در این ظاهر نمود که هنگامی که هنوز ما گناهکار بودیم مسیح در راه ما مُرد.» اول قرنتیان 3:15ـ4 ما را تعلیم می دهد که برای نجات یافتن احتیاج داریم حقیقتی را بدانیم و به آن ایمان آوریم. آن حقیقت این است: «… مسیح بر حسب کتب در راه گناهان ما مُرد، و در روز سوم بر حسب کتب برخاست.» خود مسیح در انجیل یوحنا 6:14 مشخّص فرمود که او تنها راه نجات است: «من راه و راستی و حیات هستم. هیچکس جز بوسیلۀ من نزد پدر نمی آید.» چگونه من می توانم این هدیۀ عالی، یعنی این نجات گرانبها، را دریافت کنم؟ اصل چهارم: ما باید به عیسی مسیح به عنوان نجات دهنده ایمان آوریم تا هدیۀ نجات را دریافت کنیم و نقشۀ عالی او را برای زندگی خود دریابیم. یوحنا 12:1 می فرماید: «اما به آن کسانی که او را قبول کردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند.» اعمال 31:16 خیلی واضح به این مطلب اشاره می کند: «به خداوند عیسی ایمان آور که تو … نجات خواهی یافت.» نجات ما محض فیض، تنها بوسیلۀ ایمان، و فقط از طریق عیسی مسیح مُیَسّر خواهد بود. اگر مایل هستید عیسی مسیح را به عنوان نجات دهندۀ خود بپذیرید، میتوانید از این نمونۀ دعا استفاده کنید. ولی این حقیقت را همیشه بیاد داشته باشید که گفتن و یا تکرار این دعا (و یا هر دعای دیگر) باعث نجات شما نمیشود. نجات واقعی تنها با اعتماد قلبی به عیسی مسیح، که بر صلیب گناهان ما را آمرزید، دریافت میشود. این دعا راه ساده ای است برای ابراز ایمان و قدردانی شما از خدائی که راه نجات را برای شما تدارک دید. «خداوندا، می دانم که به ضّد تو گناه کرده ام و مستحق مجازات می باشم. اما می دانم که عیسی مسیح، مجازاتی را که من شایستۀ آن بودم بر خود گرفت تا من بتوانم بوسیلۀ ایمان به او آمرزیده شوم. از گناه خود توبه میکنم و برای نجات فقط به تو اعتماد میکنم. تو را شکر می کنم که محض فیض عجیب خود گناهانم را بخشیده و به من حیات جاودانی داده ای. آمین.»
اشتراک در:
پستها (Atom)