پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۴

سر از ظلمت برون آرد شبی مهتاب آزادی جوانه پشت سر دارد گل از خوناب آزادی

سر از ظلمت برون آرد شبی مهتاب آزادی
جوانه پشت سر دارد گل از خوناب آزادی
به نعره بشکفد روزی خروش خواب آزادی
که راهی تا کنون شلاق استبداد نگشودست
.....
بساط روضه کوته کن گل از خاری نمی روید
ز دامان لکه های ننگ را خونی نمی شوید
به حق بینوایان چنگ ناپاکان چه می جوید
بنای مذهب تردید از بنیاد فرسودست
.....
به قلب پاک مادرها هر آنکو داغ ماتم زد
سرور کودکان ما به تیغ تیشه بر هم زد
هرآنکو نان آدم را به نرخ جان آدم زد
همه افکار و گفتارش همه کارش خطا بودست
......
به بازار تهی دستان خدا مفروش نا انسان
به زیر خاک با چنگال دین کودک مکن پنهان
بنام نازنین پروردگار عاشق مکش ، شیطان
که از سویش همه احکام دور از عشق مردودست
......
بدینگونه نبودست و بدینگونه نمی ماند
رسد روزی که آزادی به سینه گل برافشاند
تناب دار مذهب قامت ما را نلرزاند
به گلها با تبر فرمانروایی کار بیهودست
.....
هزاران فاجعه با حس شیطانی به پا خیزد
غرور شهوتت را مرگ انسانها برانگیزد
همانا بوی خون از دامنت بر سفره می ریزد
غذایی را که می بلعی به خون خلق آلودست
......
کلامش سوءظن دارد خدایی را که آوردی
تو خود صیدی شوی روزی درین دامی که گستردی
تنی گر سرنگون سازی یقین دان سرنگون گردی
شکست تو هم اکنون بر تن تاریخ موجودست
.....
آذر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر