شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۴

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

روزی گذشت پورشه ای از گذر گهی
فریاد و آه ناله ز هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک فقیر
این اسب کیست مادرم این اسب پادشاست؟
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که الاغی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این خر گمان کنم که خر مایه دارهاست
کودک به گریه گفت برایم نمی خری؟
این اسب با کلاس و نجیب است و سربراست
مادر به گریه گفت عزیز این که اسب نیست
این پول نفت ماست که در جیب اغنیاست
ما را به حرفهای قشنگی فریفتند
گفتند پول نفت سر سفره شماست
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
رو شکر کن پراید اگر زیر پای ماست
مردی که جیب ما و تو را می زند گداست
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر