حکایت شیخ و آن مریده !
روزی مریده ای طناز به نزد شیخ آمد و گفت: حاج آقا ، من از نعمت داشتن برادر و پدر محرومم و تنها مادری دارم که ثروت هنگفت پدرم به او رسیده و چون بیمار است ، بزودی دار فانی را وداع گفته و تمام دارائی ایشان به من میرسد . آیا حاضری شوهرم شوی تا از آن مال کلان بهره مند شوی ؟
شیخ اندکی خشتک خویش بخاراند و فرمود : نخیر ! همسر شما نمیشوم .
مریده زیر لب گفت : ایکبیری ، منو بگو که فکر کردم آدمی ! ..
و با خشم شیخ را ترک گفت و راهئ منزل شد.
البته هنگامیکه به خانه رسید شیخ را دید که با مادر بیمارش مزدوج و پدر خوانده اش شده تا هم ارث مادر را تصاحب کند و هم از لایحه دولت ِ تدبیر و امید مبنی بر ازدواج با فرزند خوانده بهرمند گردد !!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر