الفبا
چند یهودی در کنیسهای دعا میخواندند، ناگهان صدای کودکی را شنیدند که میگفت: «الف، ب، جیم، دال...». سعی کردند ذهنشان را بر تورات متمرکز کنند، اما صدا تکرار کرد: «الف، ب، جیم، دال...». سرانجام دست از دعا کشیدند و وقتی به اطراف نگریستند، پسری را دیدند که مدام همین حروف را میخواند.
خاخام به پسرک گفت: «چرا این کار را میکنی؟» پسرک گفت: «چون من دعاهای مقدس را بلد نیستم. فکر کردم اگر حروف الفبا را بخوانم، خدا خودش از این حروف استفاده میکند تا کلمات درست را بسازد».
خاخام گفت: «بهخاطر این درس متشکرم. و امیدوارم من هم بتوانم روزهای زندگیام بر روی زمین را همینطور که تو حروف را به او دادی، به خدا بدهم».
دو خدا
استاد میگوید: «دو خدا وجود دارد. خدایی که استادان دانشگاه دربارۀ او به ما میآموزند، و خدایی که خود به ما میآموزد. خدایی که مردم همیشه دربارهاش صحبت میکنند، و خدایی که خود با ما سخن میگوید. خدایی که هراسیدن از او را آموختهایم، و خدایی که از عطوفت با ما سخت میگوید.
«دو خدا وجود دارد. خدایی که در بلنداست، و خدایی که در زندگی روزمرۀ ما حضور دارد. خدایی که از ما میطلبد، و خدایی که قرضهای ما را میبخشد. خدایی که ما را با آتش دوزخ تهدید میکند، و خدایی که بهترین راه را نشان ما میدهد.
«دو خدا وجود دارد. خدایی که ما را زیر بار گناهانمان خرد میکند، و خدایی که با عشق خویش ما را آزاد میسازد.»
برگرفته از کتاب مکتوب
اثر پائولو کوئیلو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر