یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۴

مَثَل سامری نیکو


 لوقا ۱۰:‏۲۵-‏‏‏‏۲۸ – مَتّی ۲۲:‏۳۴-‏‏‏‏۴۰؛ مَرقُس ۱۲:‏۲۸-‏‏‏‏۳۱
 
روزی از فقها یکی بر آن شد تا عیسی را به پرسشی، بیازماید. گفت: «ای استاد، چه کنم تا وارث حیات جاودان شوم؟»
عیسی پاسخ داد: «در تورات چه آمده است؟ از آن چه می‌‌دانی؟»
گفت: «‌‌”خداوندْ خدایت را با تمامی دل و جان و قوّت و فکر محبت کن“؛ و ”همسایه‌‌ات را همچون خویشتن محبت نما.“»
عیسی گفت: «پاسخی شایسته دادی. چنین کن که حیات خواهی داشت.» 
امّا او به قصد تبرئۀ خویش از عیسی پرسید: «ولی همسایه‌‌ام کیست؟»
عیسی پاسخ داد: «مردی از اورشلیم به اَریحا می‌‌رفت. در راه به‌‌چنگ رهزنان افتاد، و عریانش کردند، و کوفتند، و نیمه‌‌جان رها کردند و برفتند.
از قضا کاهنی از آن راه می‌‌گذشت. امّا چون آن مرد بدید، راه کج کرد و از سوی دیگر برفت.
مردی لاوی نیز از آنجا می‌‌گذشت. او نیز چون آن مرد بدید، راه کج کرد و از سویی دیگر برفت.
امّا رهگذری سامری، چون بدانجا رسید و آن مرد بدید، دلش بر او بسوخت.
نزد او برفت و زخمش را شراب ریخت و مرهم نهاد و ببست. سپس او را بر حمار خود گذاشت و به کاروانسرایی برد و پرستاری کرد.
روز بعد، دو دینار به صاحب کاروانسرا داد و گفت: ”از این مرد پرستاری کن و اگر بیش از این خرج کردی، چون بازگردم تو را خواهم داد.“
حال در نظرت کدام‌‌یک از این سه تن، همسایۀ مردی بود که به‌‌چنگ رهزنان افتاد؟»
پاسخ داد: «آن که بر او ترحم کرد.» عیسی گفت: «تو نیز برو و چنین کن.»
 
ترجمۀ هزارۀ نو، اقتباس و بازنویسی: نادر فرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر